به گزارش مشرق، ابوالقاسم طالبی کارگردانیست که آخرینبار شاهد واکنش او به فتنه 88 در فیلم «قلادههای طلا» بودیم. فیلمی که حواشی آن تا مدتها دامنگیر حتی بازیگرانش بود. طالبی قبلتر از آن «دستهای خالی»، «عروس افغان» و چند فیلم دیگر را کارگردانی کرده است. او حالا درگیر پروژه «یتیم خانه ایران» است، فیلمی که قحطی بزرگ ایران در جریان جنگ جهانی اول دستمایه ساخت آن است. او حالا پای میز سینمای اجتماعی تسنیم آمده و حرفهای مهمی میگوید.
آقای طالبی، این روزها بحث و گفتگو درباره موجودیت مبهم و نامتعینی به نام «سینمای اجتماعی ایران» به شدت بالا گرفته است. سوءتفاهمات و در عین حال ابهامات مختلفی هم پی در پی به سینمای ایران وارد میشود. یکی از مهمترین محورهایی که در صحبت درباره «سینمای اجتماعی» این سالهای ایران به شدت مطرح است بحثی است به نام «آرمان». خیلی ها معتقدند که سینمای اجتماعی متاخر ایرانی با خالی شدن از محور بلندبالایی به نام «آرمان» عملا تبدیل به یک سینمای اجتماعی خنثی و بیکارکرد شده است. شما چه فکر میکنید؟
اگر بخواهیم وارد این بحث شویم، پیش از هر چیز باید منظورمان را از آرمان مشخص کنیم. مثلاً آرمان برای من رسیدن به تعالی است. این تنها آرمان مورد قبول حقیر است و اگر کارهایم تعالی دهنده مردم باشد این کار را آرمانخواهانه در سینمای ایران میدانم. حالا برای اینکه این اتفاق در اجتماع بیفتد، میگویند که مقدمات و بسترهایی لازم است. مثلا اینکه یک رفاه نسبی در جامعه وجود داشته باشد، یک صنعتی ابزارساز در جامعه وجود داشته باشد که جامعه اسلامی در مقابل کفار و شیطانصفتان دریوزه نشوند، آدمهای جامعه مُسکنی مناسب داشته باشند که در آن به آرامش و آسایش بپردازند و در مقابل حوادث طبیعی دچار اضمحلال روحی و جسمی نشود، اینها نمونههایی از بسترهای لازم برای رسیدن به آن تعالی است، اما هیچ کدام از آنها آرمان نیست. با اینها انسان بهتر میتواند به تعالی برسد، اما این ابزارها آرمان نیست، تعالی نیست و این اشتباهی است که ما معمولا دچارش میشویم. آرمان این نیست که ما بشویم سوئیس، که اگر این بود پیامبران امر به این میکردند که جامعه ای مانند آن کشور درست شود به هر قیمتی مثل ربا و قمار و... . سوئیس چهار میلیون جمعیت دارد و اکثر پول های ربوی دنیا آنجاست، اکثر مافیاها، سلاطینی که ملتهایشان را می چاپند، حیاط خلوت اکثرشان آنجاست. در تمام جنگ ها هم بی طرف هستند و تمام قدرت های جهان آنجا را به عنوان یک مامن، جایی که مورد تهاجم قرار نمیگیرد، لحاظ میکنند. اگر آرمان سوئیس بودن است، آنچنان که برخی هم در ایران کعبه آمالشان آنجاست، دیگر دیوانگی است که انسان جانش را برای آن به خطر بیندازد که دیگران سوئیس داشته باشند. آدمها فدا شوند که ایران هم جایی شود که اکثر مافیاهای جهان و اغلب پولدارها و دزدها و سارقان کلان که میلیارد میلیارد دلار میدزدند و سرمایه های مردم را به غارت می بردند یک جای امنی داشته باشند که بروند در آن کشور و در کوههایش اسکی کنند. اگر این آرمان است؟ یا رفاه محض، آرمان است؟ یا اینکه آرمان خدایی شدن انسان است، تعالی انسان است. آنچه که پیامبر اسلام فرموده است؛ جانشینش حضرت مولا علی (ع) فرمودند و علمای در خط ائمه که عامل هم بودند امروز در عصر ما فریاد میزنند. این است که آرمان تعالی انسان به سمت خداست که مظهر همه خوبی ها است و همه آنچه ما را به این آرمان نزدیک می کند ابزار است؛ نه آرمان. از جمله رفاه و آسایشی که در سایه اش آرامش داشته باشیم!
آقای طالبی این آرمانی که میگویید برای عملیاتی شدن در سینما کمی مبهم است. از طرف دیگر ممکن است که منجر به یک برداشت کلیشهای هم شود. اینکه سینما باید تماما به مسائل معنوی و دینی بپردازد. دوست دارم این آرمان را به مساله سینمای اجتماعی بکشانیم و ببینیم که یک سینمای اجتماعی آرمانی چگونه است.
سینمای اجتماعی دقیقا همین است. ببینید چنانچه عرض شد منظورم از آرمان در حالت کلی این است که انسان باید به خدا برسد اما رسیدن به خدا یعنی چه؟ یعنی اینکه آدم زندگی باصفایی داشته باشد، با بقیه خلق خدا صمیمیت داشته باشد، خودش را وقف دیگران کند، زندگیاش را به اضمحلال نکشاند، ظلن نکند، عمله ظلم نشود و با خودسازی و تاثیر در جامعه اش اجتماع انسان های مستعد را تعالی بخشد. این آن آرمان کلی ماست. واضح است که اگر به این آرمان به این صورت نگاه شود آنگاه اثر و عمل ما پر میشود از مفاهیم اجتماعی، تا جایی که فرد جانش را هم برای تعالی جامعهاش میدهد. امر اجتماعی بالاتر از این؟ شخصیتی مثل حضرت رسول (ص) که اشرف مخلوقات است فدای امت می شود ،تمام پیامبران فدای این تعالی اجتماعی می شوند حضرت حسین (ع) حضرت علی (ع)، همه ائمه اطهار همه فدای آرمان تعالی بخشیدن به اجتماع انسانی در همه تاریخ می شوند بنابراین فهم حقیر این است که سینمایی که اسلام ترسیم کرده و اندیشه های الهی انقلاب اسلامی ترسیم کرده و آنچه را که شهدا برایش روی مین رفتند رقم زده است، میتواند یک سینمای اجتماعی باشد. شهدایی که نه فلسفه ملاصدرا خوانده بودند نه امام الشکاکین غزالی ورد زبانشان بود، نه متکلم بودند و نه فقیه. البته در بینشان فقیه هم بود، دانشمند هم بود اما اکثر آنها برای تعالی اجتماع خود به نحوی که ولایت و رهبری برایشان ترسیم کردند که اگر می خواهید به آرمان تان برسید باید با مال و جان و آبروی خود، با زر و زور و تزویز مبارزه کنید تا اجتماع سالمی باقی بماند.
یک جمع بندی کوتاه داشته باشم. شما معتقدید که بزرگترین آرمان برای سینمای ما رسیدن به تعالی است و اولین پایگاه اصلی سینمای اجتماعی ما تعالی بخش بودن آن است. در عین حال این تعالی بخش بودن مستقیما با امور اجتماعی روزمره ما هم در ارتباط است. فکر میکنم بحث ما ازاینجا به بعد دقیقا با مباحث امروز سینمای اجتماعی ایران گره میخورد. یک مساله خیلی مهم امروز سینمای اجتماعی ایران مساله «سیاهنمایی» است و فکر میکنم با این پیشفرضهای شما میتوانیم در باره این مساله هم صحبت کنیم. در سینمای اجتماعیای که قرار است تعالیبخش باشد آسیبها، بدیها و معضلات اجتماعی کجای این سینماست؟
تضادی با هم ندارند. این آرمان تعالیبخشی ممکن است متسلزم این باشد که بدی را هم نشان دهیم. اصلا در برخی از موارد باید الزاما بدی را تصویر کنیم تا به آن تعالی برسیم. صرف نمایش دادن خوبی یا بدی اهمیتی ندارد. مهم این است که همه اینها نهایتا منجر به تعالیبخشی شود. و نهایتا مخاطبان فیلم، پس از دیدن آن احساس کنند که باید قدمی به سمت نیکی بردارند، و یک قدم از آن سیاهی و بدی دور شوند.مثالی میزنم. فرض کنید دختر خانم معلمی در جامعه ایرانی زندگی میکند، درس میخواند، امتحان میدهد و همه مراحل را طی میکند تا معلم شود. معلم می شود و سی سال از صبح تا شب می دود، سر کلاس میرود، گچ می خورد، بدو بدو میکند به فرزندان مردم سواد می آموزد و نهایتا برای خودش هم یک زندگی جمع و جوری تشکیل دهد. حالا این دختر خانم میبیند که کل دسترنج او را همسایه بغلیاش یک ماهه با وطنفروشی به دست میآورد. این را باید نشان داد، اما اگر نمایش این دو قصه برای من بیننده منجر شود به این که آدم موفق یعنی همان وطنفروش و آن معلم بیچاره نادانی کرده است و این راه زندگی نیست اینجاست که خیانت کردیم و همان اندیشه های کاپیتالیستی و شیطانی یعنی همان اندیشه های که می گوید هر که پولدار تر و داراتر است شریف تر است و هر که قدرتمندتر شریف تر، همان را تکرار کردهایم و این سینمای اجتماعی تعالیبخش نیست. اما اگر پایان این فیلم آن باشد که نهایتا دختری که به فرزندان مردم سواد آموخته است قهرمان است با آنکه سیاهی وطن فروشی را هم نشان داده، سیاهی و سختی زندگی شرافتمندانه را هم نشان داده، اما اجتماعی که ترسیم می کند نورانی است. به عبارت دیگر در سینمای اجتماعی قهرمان اگر سیاه باشد فیلم هم سیاه نمایی است، اگر نورانی باشد فیلم اجتماعی راهگشا و امیدبخش است. فارغ از اینکه گاهی باید فقط سیاهی را نشان داد تا جامعه نسبت به آن عکس العمل درست و به جا انجام دهد یا مسئولان اجتماع انسانی به فکر راه حل بیافتند.
اگر در سینمای دنیا و از جمله سینمای ایران فیلمی ساخته شود که حتی یک لحظهاش دروغ را محکوم کند، دزدی را محکوم کند چاپیدن مردم را تقبیح کند، تعرض به ناموس دیگران را زشت بداند و از آن طرف برای نجابت احترام قائل شود، حلال خوری را محترم بشمارد و تلاش و نیکی به مردم را تحسین کند، این یک سینمای اجتماعی تعالیبخش است و اگر فیلمی در جمهوری اسلامی ایران ساخته شود و قصد داشته باشد که انسان را به سمت خوبی و نیکی هدایت کند اما در عین حال در فیلمش صد تا زشتی و ننگ داشته باشد که خروجیاش منجر به تاثیری مثبت نشود آن فیلم آرمانی که عرض کردم نیست. فرض کنید طرف میخواهد فاحشهگی را تقبیح کند. هزار صحنه مفسدهانگیز در فیلمش بگذارد که بگوید فاحشگی بد است معلوم است که تأثیرش را نمی گذارد. باید ببنیم که فیلم چقدر تأثیر مثبت گذاشته اگر واقعا آن نقطه سیاه نشان دادن لازمه فیلم است خب باید باشد. اما اگر لازمه اثر نیست بلکه دکانی است برای اینکه مورد توجه مخاطب عام قرار بگیرد آنجا دیگر جای کار نیست. خیلی از جریانات شبه روشنفکری امروز شدند رقاصه پولدارها و قشر سرمایه داری، با اینکه خودشان می گویند ما روشنفکر هستیم و قاعدتا روشنفکران باید به فکر کل جامعه باشند، اما میبینیم که رقاصه قشر خاصی شدهاند و تشویقشان از طرف آنهاست پولشان از طرف آنهاست بالا و پایینشان از طرف آنهاست. طبیعی است که وقتی به سراغ جنوب شهر میروند هم تمام بدی های عالم را جمع میکنند در آنجا. این یک نوع سوءاستفاده است که شما یک باغ گل را که می خواهید نشان دهید،تمام خارها و کرم ها و کودهای باغ را نشان بدهید و چیزی از گلها نشان ندهید. نهایتا یک گل را هم نشان دهید. برای خالی نبودن عریضه بالاخره وزنه اثر باید به سمت نیکی و عشق و محبت و صفا و صمیمیت و دوری از تنبلی و رشوه خواری و زالوصفتی و ... باشد. رقاصه ها و فاحشه ها و معتادین و دزدها زندگی سیاهی دارند و در سینمای قبل از انقلاب بار سنگین سینمای اجتماعی آنها بودند. خروجی این فیلمهای اجتماعی چه بود؟ الآن هم بهتر از آن نخواهد بود. به آنها فیلم فارسی می گفتند به این ها بگویند روشنفکری، با لفظ بی بی سی و تلویزیون آمریکا و شبکه های ضدانقلاب ماهیت یک فیلم عوض نمی شود.
مصادیقتان از سینمای اجتماعی ایران با این معیارها را نام ببرید؟
جایگاه من این نیست که مصداقی بگویم که کدام فیلم این طور است و این طور نیست. من در مقام تئوریپردازی صحبت میکنم. حتی در مورد خودم هم ادعا نمیکنم که به این تئوری صد در صد پایبند بودهام. اما تئوری انقلاب اسلامی این است که عوض شود حالا اگر در فیلم هایمان این مصادیق هست. پس ما آدم های هستیم که حرف می زنیم و عمل هم می کنیم و اگر در حرف های ما این نیست، باید اصلاح شویم. بیشتر هم البته مقام عمل مهم است. اگر من آمدم و ریشی هم داشتم و ردای هم بر تن کردم و انگشتری داشتم و نمازی داشتم و روزه ای هم گرفتم و شعاری هم دادم. گفتند که این چه آدم مقدسی است اما در آثارم خبری از ادعاهایم نبود، من سینماگر آرمانخواه نیستم و برعکس، اگر آدمی بودم که در ظاهر زیاد مقید و معتقد نبودم هر چند من آن را تایید نمیکنم- اما آثارم آدمها را به سمت تعالی برد، سینماگر متعهدی و آرمانخواهی هستم. در سینمای اجتماعی هم همین طور. هر چیزی که اجتماع را به تعالی برساند حتی اگر سیاه نشان بدهد. سیاه نمایی واقعا گاهی لازم است برای بردن به سمت تعالی بعضی وقتها باید سیاه نمایی شود اما برای رسیدن به آْرمان باید نهایتا امید و نور حضور داشته باشد اینکه می گویند امید بدهید یعنی آدمها را به سمت روشنایی یعنی به سمت نور یعنی به سمت خدا و به سمت خوبی ها رهنمون کنند.
بحث مهم دیگری که در مورد «آرمان» مطرح است تقاطعی است که آرمانها و واقعیتها در جامعه امروز ایران به هم برخورد میکنند. خیلی ها در سینمای اجتماعی ایران معتقدند که خالی شدن سینمای ایران از آرمانها به دلیل برخورد دردناکی است که این آرمانها با واقعیت امروز جامعه ایرانی داشتند.
اگر بین واقعیت و حقیقت تفاوت قائل شویم، آرمانها هیچگاه با حقیقت در تعارض قرار نمیگیرند. ما باید واقعیت را بگوییم اما به حقیقت ایمان داشته باشیم. ما نمی توانیم حقیقت را به بهای واقعیت فروگذار شویم. ممکن است که در ظاهر واقعیت را جوری برای ما ترسیم کنند که آرمانهای ما جایی در این واقعیت نداشته باشند امروز حرفه ای های رسانه می دانند که به راحتی می توانند واقعیت را دگرگون کنند. اما اگر قطبنمای ما را حقیقت شکل دهد دیگر این مشکل برایمان رخ نمیدهد. آرمان هیچگاه متفاوت با حقیقت نیست، من حتی معتقدم که آرمان هیچگاه با واقعیت هم در نمیافتد. به شرطی که واقعیت قلب نشده باشد و ساختگی نباشد. توهم و خیال نباشد. آرمان ها همه به واقعیت می پیوندند اگر به واقعیت نپیوندند خیالاند، پس از اول اصلا آرمان نبوده اند.
علاوه بر اینکه ما معمولا تمام واقعیت را نمیبینیم. یکی از ابزار رسیدن به آرمان من این نیست که جامعه ام فقیر نباشد، اما الان در جامعه فقیر وجود دارد؟ حقیقت ماجرا چیست؟ من باید دست از آرمانم بردارم یا باید ببینیم که چرا این اتفاق افتاده است؟ آیا واقعا مقصر وزیر است؟ رئیس جمهور است؟ انقلاب اسلامی یا نظام است و اگر کمی تزویر رسانه ها را کنار بزنم شاید نظام سلطه باعث شده که این اتفاق بیفتد؟ چه کسی نگذاشته که این جامعه رشد کند؟ ما نصف واقعیت را میبینیم. وقتی تمام واقعیت را بینیم عموما به حقیقت میرسیم.
تعابیری از سینمای آرمان و دینی در ایران به وجود آمده است که به شدت متفاوت است و بعضا موجب سوءتفاهم های دیگری هم شده است. ما فیلم های داریم که به یکسری اخلاقیات عام اشاره می کنند و اثری از معنویت و شرع در آن دیده نمیشود. خیلیها این فیلمها را در دایره سینمای دینی و آرمانی لحاظ میکنند. در مقابل نگاههایی هم داریم که فیلمی آرمانی و حتی دینی را از دایره سینمای دینی خارج میکنند فقط به این دلیل که مثلا عکس رهبری و امام روی دیوار خانه طرف دیده نمیشود. از طرف دیگر به نظر میرسد که نوعی تعارف و رودربایستی درباره آرمانگرایی حتی درباره آرمانگرایان سینمای ایران هم به وجود آمده است. از ترس متهم شدن به شعار متهمشدن به رکگویی و یا قرار گرفتن در یک گروه ودسته خاص آثار اجتماعی سینمای ایران، ماجرا به قدری تقلیل مییابد که عملا چیزی باقی نمیماند.
در مورد بحث کلی آن چیزی که شما می گویید را من قبول ندارم. کسی که از آن اول مقصدش این باشد که با یک آرمان جلو رود آرمانگراییاش را هم از دست نداده باشد تا آخر خواهد رفت. اما یکی که به اسم و عنوان آرمان جلو میآید، مثلا به اسم سینمای دفاع مقدس وارد سینما میشود، همان اوست که آرمانگراییاش را پنهان میکند. میترسد به زبان بیاورد. میترسم متهم شود. او در واقع اعتقادی به این ماجرا ندارد. اصلا توفیقش را ندارد. بگذارید کل سوالتان را اینگونه پاسخ دهم. آرمانگرایی توفیق میخواهد من به مصداق کاری ندارم، اما اگر کسی این توفیق را پیدا نکند خودش را بکشد هم به آن نمی رسد.باور کنید که یکسری از آرمان های ما مقدمات شخصی میخواهد و هر کسی نمی تواند وارد آن شود. هر کسی نمی تواند تفسیر قرآن المیزان را بنویسید. خیلی عالم وجود دارد، اما هر کسی نمی تواند مثل آقای قرائتی شود که نماز را در سراسر کشور این طور گسترده پخش کند. باید یک اخلاصی وجود داشته باشد یک توجهی به بالا و سپس از بالا شود تا این اخلاص که اکسیر همه اعمال هست درانسان به وجود نیاید انسان نمی تواند وارد محدوده آرمان تعالی بخش شود.هر چه قدر که متخصص باشد. فرقی نمیکند، در سینما هم همینطور. این توفیق چیزی نیست که هر کسی داشته باشد. برای همین زور نگوید به آدم ها . دائم نگویید که تو چرا در شعرت مثلا نام علی (ع) نیست چرا در فیلمت نشانی از انقلاب نیست. این حرف ها در شأن بنده هم نیست . فقط ورد زبانم است؛ چون خودم هم دچار عدم توفیق هستم سی سال است داریم تلاش میکنیم می خواهیم خدمتی کنیم که یک اتفاق خوب بیفتد نیست. چرا؟ چون توفیق نداریم. چرا وقتی آوینی حرف می زند و تصویر میگیرد اینجور اثر میگذارد؛ خیلیها از جبهه تصویر گرفتند و فیلم ساختند.یک آدم مخلص راه برود ،گام هایش تأثیر میگذارد نگاهش، کلامش تأثیر می گذارد. ما مخلص نیستیم مشکل ابوالقاسم طالبی به اخلاصش است مشکل چیز دیگری نیست سوژه ها هم نیست. نه خداوند متعال به فیلم های ما احتیاج دارد و نه جمهوری اسلامی و نه انقلاب اسلامی اگر ما فیلم نسازیم سقوط میکند. این توفیق است که کسی برای انقلاب اسلامی کار کند حتی توفیق میخواهد که ضد انقلاب به کسی که در راه انقلاب اسلامی فیلم میسازد فحش بدهند. این توفیق الهی است که بدترین رسانه های وابسته به شیطانی ترین و مخوف ترین و کشنده ترین رژیم ها که میلیونها انسان بیگناه را کشتهاند، چه بر اثر قحطی ها و چه بر اثر در ایجاد بیماری ها و چه در راه انداختن جنگ ها، در هر دو جنگ جهانی و چه در اثر تلاش برای تغییر رژیم ها به آدم ناسزا بگوید. توفیق میخواهد که چنین رژیمهایی علیه شما حرف بزنند. بیبیسی و صدای آمریکا علیه من حرف بزند من توفیق داشتهام. حالا یک عده هم هستند که این حرفها را نمیفهمند و خیال میکنند که توفیق این است که انجا نشانشان دهند و بزرگشان کند و تحسینشان کند. این هم یک نگاه است و تقصیری هم ندارد. توفیق ندارد.
خطکشیهای سفت و سختی امروز میان جامعه سینمایی ما به وجود آمده است. بخشی از این خطکشی متعلق به آدمهایی با آرمانهای شما هستند. مرز دایرهای که شما تعریف میکنید برای خطکشی آدمهایی که به قول شما در سینمای تعالیبخش ما هستند از کجا تا کجاست؟
وحدت ما حول اسلام ناب محمدی (ص) است که رهبرش حضرت سیدعلیآقا است. کس دیگری را کار ندارم. هیچ کس نمی تواند برای ما خط و نشان بکشد. خط را رهبری نشان می هد اسمش هم راهبر است. حالا ممکن است سلایق ما با سینماگران دیگر متفاوت باشد. اشکالی ندارد، احترام همدیگر را داریم، هر کس کار خودش را می کند و هر کس خودش و خدایش می داند که و وظایفش را انجام می دهد یا نه؟ ما وظایف خودمان را انجام می دهیم ما اصلا نباید خیلی به این سمت برویم که همه آدم ها شبیه به هم شوند. اگر خداوند این طور می خواست خب همه را شبیه هم می آفرید. حضرت رهبری به خوبی فضای فرهنگی کشور را با وجود همه تفاوتها و تعارضها مدیریت میکنند. خب انسان یکجاهایی اشتباه هم می کند، یک جایی در یک موضع گیری اشتباه می کند یک جایی جو گیر می شود، یک جایی ... اینها طبیعی است برای هر کسی. ما هم خیلی اشتباه کردیم. اصل موضوع این است که ما همه در کشوری زندگی کنیم به خون کسانی که بدون هیچ خواسته ای و فقط برای خدا رفتند و به شهادت رسیدند تا این زندگی شرافتمندانه باشد.
البته که ما هم مقصریم.خیلی اوقات ما خودمان غفلت می کنیم یا نوع پرداختمان جناحی می شود طوری می شود که هنرمند ما احساس می کند که دیگر اینجا به او توجه نمیشود و آن وقت راضی میشود که به یک نشانی که برای یک آدم اسب سواری است که گردن مسلمانان را می زده دل خوش میکند و نمیبیند که آن کسی که دارد این را تشویق می کند در حقیقت نظام سلطه است و البته که کسی هم پیدا میشود مثل استاد حسین علیزاده که می گوید من به حسین بودن و علیزاده بودنم افتخار می کنم و نمی روم آن نشان را بگیریم. ماجرای ما امروز این است دیگر... .
یکی از سوءتفاهم و به اعتقاد ما انحرافات اساسی این سالها در حوزهای رخ میدهد به نام نقد. به خصوص در سالهای اخیر ما با نقدهایی مواجه شدهایم که اصطلاحا دیگر از دایره نقد خود اثر خارج شدهاند و بر مبنای شناخت شخصیت صاحب اثر، موضعگیریهای مثلا سیاسی او، اثر او را هم نقد کردهاند.
ببیند اصل کلی این است که نقدمان باید منصفانه باشد. بنده من قبول ندارم که در نقد سینمایی، شخصیت آدم ها را نقد کنند. انسان ها با آثارشان متفاوتاند. مثال میزنم واقعا میتوان معتقد بود که «می خواهم زنده بمانم» آقای قادری فیلم خوبی است اما یکسری می گویند چون ایرج قادری آن را ساخته است اصلا نباید نگاهش کرد. باید اثر هنرمند را دید و طبق همان دربارهاش موضعگیری کرد. یک مقدار هم باید از شلوغکردن جلوگیری کرد، شلوغ کردن از هر طرفی که باشد. بگذارید یک مثال دیگر بزنم. آقای جعفر پناهی در سن 57 سالگی به این نتیجه رسیده که جمهوری اسلامی به دردش نمی خورد جای دیگر به دردش می خورد دارد کار خودش را می کند آقای طالبی هم به این نتیجه رسیده که با شیطان دست ندهد آنها شیاطین آدمکش طول تاریخ هستند و من با آدم کش ها در یک جبهه قرار نمیگیرم. آقای پناهی می گوید که خیلی هم خوب هستند و نایس و متمدن. خیلی هم به انسان حال می دهند دمشان هم گرم که از خارج یک نفر می فرستند بیاید اینجا به عنوان ملاقات با رئیس جمهور در فلان سفارت با من شام بخورد جایزه و هدیه بدهد مرا صدر اخبار کند خب آن هم دارد محبت آنها را دارد جبران می کند.
آقای طالبی، مردم ایران خودشان را در سینماها نمیبینند. اکثریت مردم ایران روی پرده سینماها غایبند.
خیلی از سینمای ایران توقع دارید. فیلمهای ما یا آینه اجتماعند یا وضع و حال نویسنده و کارگردان در اجتماع امروز.
همین یکی از دلایل نابودی سینمای ایران نیست؟
چه کسی گفته است سینمای ایران نابود شده، سینمای ایران سرپا است. فیلم و فیلمساز خوب دارد و همچنین فیلم و فیلمساز بد هم دارد مثل سینمای دنیا.
کسی سینما نمیرود آقای طالبی.
رقبای سینما زیاد شدهاند و رقبای پرقدرتی هم هستند، اما این طور نیست که سینما نابود باشد. سینما برپاست، خیلی هم سینمای خوبی در ایران داریم و سینماگران ما هم خوب هستند. شما هم خوب هستید، اگر بگذارید به کارم برسم، دارید مرا از فیلم ساختن باز میدارید. اصلا کی حال دارد این همه مطلب را از آدم کوچکی مثل من بخواند.
آقای طالبی، این روزها بحث و گفتگو درباره موجودیت مبهم و نامتعینی به نام «سینمای اجتماعی ایران» به شدت بالا گرفته است. سوءتفاهمات و در عین حال ابهامات مختلفی هم پی در پی به سینمای ایران وارد میشود. یکی از مهمترین محورهایی که در صحبت درباره «سینمای اجتماعی» این سالهای ایران به شدت مطرح است بحثی است به نام «آرمان». خیلی ها معتقدند که سینمای اجتماعی متاخر ایرانی با خالی شدن از محور بلندبالایی به نام «آرمان» عملا تبدیل به یک سینمای اجتماعی خنثی و بیکارکرد شده است. شما چه فکر میکنید؟
اگر بخواهیم وارد این بحث شویم، پیش از هر چیز باید منظورمان را از آرمان مشخص کنیم. مثلاً آرمان برای من رسیدن به تعالی است. این تنها آرمان مورد قبول حقیر است و اگر کارهایم تعالی دهنده مردم باشد این کار را آرمانخواهانه در سینمای ایران میدانم. حالا برای اینکه این اتفاق در اجتماع بیفتد، میگویند که مقدمات و بسترهایی لازم است. مثلا اینکه یک رفاه نسبی در جامعه وجود داشته باشد، یک صنعتی ابزارساز در جامعه وجود داشته باشد که جامعه اسلامی در مقابل کفار و شیطانصفتان دریوزه نشوند، آدمهای جامعه مُسکنی مناسب داشته باشند که در آن به آرامش و آسایش بپردازند و در مقابل حوادث طبیعی دچار اضمحلال روحی و جسمی نشود، اینها نمونههایی از بسترهای لازم برای رسیدن به آن تعالی است، اما هیچ کدام از آنها آرمان نیست. با اینها انسان بهتر میتواند به تعالی برسد، اما این ابزارها آرمان نیست، تعالی نیست و این اشتباهی است که ما معمولا دچارش میشویم. آرمان این نیست که ما بشویم سوئیس، که اگر این بود پیامبران امر به این میکردند که جامعه ای مانند آن کشور درست شود به هر قیمتی مثل ربا و قمار و... . سوئیس چهار میلیون جمعیت دارد و اکثر پول های ربوی دنیا آنجاست، اکثر مافیاها، سلاطینی که ملتهایشان را می چاپند، حیاط خلوت اکثرشان آنجاست. در تمام جنگ ها هم بی طرف هستند و تمام قدرت های جهان آنجا را به عنوان یک مامن، جایی که مورد تهاجم قرار نمیگیرد، لحاظ میکنند. اگر آرمان سوئیس بودن است، آنچنان که برخی هم در ایران کعبه آمالشان آنجاست، دیگر دیوانگی است که انسان جانش را برای آن به خطر بیندازد که دیگران سوئیس داشته باشند. آدمها فدا شوند که ایران هم جایی شود که اکثر مافیاهای جهان و اغلب پولدارها و دزدها و سارقان کلان که میلیارد میلیارد دلار میدزدند و سرمایه های مردم را به غارت می بردند یک جای امنی داشته باشند که بروند در آن کشور و در کوههایش اسکی کنند. اگر این آرمان است؟ یا رفاه محض، آرمان است؟ یا اینکه آرمان خدایی شدن انسان است، تعالی انسان است. آنچه که پیامبر اسلام فرموده است؛ جانشینش حضرت مولا علی (ع) فرمودند و علمای در خط ائمه که عامل هم بودند امروز در عصر ما فریاد میزنند. این است که آرمان تعالی انسان به سمت خداست که مظهر همه خوبی ها است و همه آنچه ما را به این آرمان نزدیک می کند ابزار است؛ نه آرمان. از جمله رفاه و آسایشی که در سایه اش آرامش داشته باشیم!
آقای طالبی این آرمانی که میگویید برای عملیاتی شدن در سینما کمی مبهم است. از طرف دیگر ممکن است که منجر به یک برداشت کلیشهای هم شود. اینکه سینما باید تماما به مسائل معنوی و دینی بپردازد. دوست دارم این آرمان را به مساله سینمای اجتماعی بکشانیم و ببینیم که یک سینمای اجتماعی آرمانی چگونه است.
سینمای اجتماعی دقیقا همین است. ببینید چنانچه عرض شد منظورم از آرمان در حالت کلی این است که انسان باید به خدا برسد اما رسیدن به خدا یعنی چه؟ یعنی اینکه آدم زندگی باصفایی داشته باشد، با بقیه خلق خدا صمیمیت داشته باشد، خودش را وقف دیگران کند، زندگیاش را به اضمحلال نکشاند، ظلن نکند، عمله ظلم نشود و با خودسازی و تاثیر در جامعه اش اجتماع انسان های مستعد را تعالی بخشد. این آن آرمان کلی ماست. واضح است که اگر به این آرمان به این صورت نگاه شود آنگاه اثر و عمل ما پر میشود از مفاهیم اجتماعی، تا جایی که فرد جانش را هم برای تعالی جامعهاش میدهد. امر اجتماعی بالاتر از این؟ شخصیتی مثل حضرت رسول (ص) که اشرف مخلوقات است فدای امت می شود ،تمام پیامبران فدای این تعالی اجتماعی می شوند حضرت حسین (ع) حضرت علی (ع)، همه ائمه اطهار همه فدای آرمان تعالی بخشیدن به اجتماع انسانی در همه تاریخ می شوند بنابراین فهم حقیر این است که سینمایی که اسلام ترسیم کرده و اندیشه های الهی انقلاب اسلامی ترسیم کرده و آنچه را که شهدا برایش روی مین رفتند رقم زده است، میتواند یک سینمای اجتماعی باشد. شهدایی که نه فلسفه ملاصدرا خوانده بودند نه امام الشکاکین غزالی ورد زبانشان بود، نه متکلم بودند و نه فقیه. البته در بینشان فقیه هم بود، دانشمند هم بود اما اکثر آنها برای تعالی اجتماع خود به نحوی که ولایت و رهبری برایشان ترسیم کردند که اگر می خواهید به آرمان تان برسید باید با مال و جان و آبروی خود، با زر و زور و تزویز مبارزه کنید تا اجتماع سالمی باقی بماند.
یک جمع بندی کوتاه داشته باشم. شما معتقدید که بزرگترین آرمان برای سینمای ما رسیدن به تعالی است و اولین پایگاه اصلی سینمای اجتماعی ما تعالی بخش بودن آن است. در عین حال این تعالی بخش بودن مستقیما با امور اجتماعی روزمره ما هم در ارتباط است. فکر میکنم بحث ما ازاینجا به بعد دقیقا با مباحث امروز سینمای اجتماعی ایران گره میخورد. یک مساله خیلی مهم امروز سینمای اجتماعی ایران مساله «سیاهنمایی» است و فکر میکنم با این پیشفرضهای شما میتوانیم در باره این مساله هم صحبت کنیم. در سینمای اجتماعیای که قرار است تعالیبخش باشد آسیبها، بدیها و معضلات اجتماعی کجای این سینماست؟
تضادی با هم ندارند. این آرمان تعالیبخشی ممکن است متسلزم این باشد که بدی را هم نشان دهیم. اصلا در برخی از موارد باید الزاما بدی را تصویر کنیم تا به آن تعالی برسیم. صرف نمایش دادن خوبی یا بدی اهمیتی ندارد. مهم این است که همه اینها نهایتا منجر به تعالیبخشی شود. و نهایتا مخاطبان فیلم، پس از دیدن آن احساس کنند که باید قدمی به سمت نیکی بردارند، و یک قدم از آن سیاهی و بدی دور شوند.مثالی میزنم. فرض کنید دختر خانم معلمی در جامعه ایرانی زندگی میکند، درس میخواند، امتحان میدهد و همه مراحل را طی میکند تا معلم شود. معلم می شود و سی سال از صبح تا شب می دود، سر کلاس میرود، گچ می خورد، بدو بدو میکند به فرزندان مردم سواد می آموزد و نهایتا برای خودش هم یک زندگی جمع و جوری تشکیل دهد. حالا این دختر خانم میبیند که کل دسترنج او را همسایه بغلیاش یک ماهه با وطنفروشی به دست میآورد. این را باید نشان داد، اما اگر نمایش این دو قصه برای من بیننده منجر شود به این که آدم موفق یعنی همان وطنفروش و آن معلم بیچاره نادانی کرده است و این راه زندگی نیست اینجاست که خیانت کردیم و همان اندیشه های کاپیتالیستی و شیطانی یعنی همان اندیشه های که می گوید هر که پولدار تر و داراتر است شریف تر است و هر که قدرتمندتر شریف تر، همان را تکرار کردهایم و این سینمای اجتماعی تعالیبخش نیست. اما اگر پایان این فیلم آن باشد که نهایتا دختری که به فرزندان مردم سواد آموخته است قهرمان است با آنکه سیاهی وطن فروشی را هم نشان داده، سیاهی و سختی زندگی شرافتمندانه را هم نشان داده، اما اجتماعی که ترسیم می کند نورانی است. به عبارت دیگر در سینمای اجتماعی قهرمان اگر سیاه باشد فیلم هم سیاه نمایی است، اگر نورانی باشد فیلم اجتماعی راهگشا و امیدبخش است. فارغ از اینکه گاهی باید فقط سیاهی را نشان داد تا جامعه نسبت به آن عکس العمل درست و به جا انجام دهد یا مسئولان اجتماع انسانی به فکر راه حل بیافتند.
اگر در سینمای دنیا و از جمله سینمای ایران فیلمی ساخته شود که حتی یک لحظهاش دروغ را محکوم کند، دزدی را محکوم کند چاپیدن مردم را تقبیح کند، تعرض به ناموس دیگران را زشت بداند و از آن طرف برای نجابت احترام قائل شود، حلال خوری را محترم بشمارد و تلاش و نیکی به مردم را تحسین کند، این یک سینمای اجتماعی تعالیبخش است و اگر فیلمی در جمهوری اسلامی ایران ساخته شود و قصد داشته باشد که انسان را به سمت خوبی و نیکی هدایت کند اما در عین حال در فیلمش صد تا زشتی و ننگ داشته باشد که خروجیاش منجر به تاثیری مثبت نشود آن فیلم آرمانی که عرض کردم نیست. فرض کنید طرف میخواهد فاحشهگی را تقبیح کند. هزار صحنه مفسدهانگیز در فیلمش بگذارد که بگوید فاحشگی بد است معلوم است که تأثیرش را نمی گذارد. باید ببنیم که فیلم چقدر تأثیر مثبت گذاشته اگر واقعا آن نقطه سیاه نشان دادن لازمه فیلم است خب باید باشد. اما اگر لازمه اثر نیست بلکه دکانی است برای اینکه مورد توجه مخاطب عام قرار بگیرد آنجا دیگر جای کار نیست. خیلی از جریانات شبه روشنفکری امروز شدند رقاصه پولدارها و قشر سرمایه داری، با اینکه خودشان می گویند ما روشنفکر هستیم و قاعدتا روشنفکران باید به فکر کل جامعه باشند، اما میبینیم که رقاصه قشر خاصی شدهاند و تشویقشان از طرف آنهاست پولشان از طرف آنهاست بالا و پایینشان از طرف آنهاست. طبیعی است که وقتی به سراغ جنوب شهر میروند هم تمام بدی های عالم را جمع میکنند در آنجا. این یک نوع سوءاستفاده است که شما یک باغ گل را که می خواهید نشان دهید،تمام خارها و کرم ها و کودهای باغ را نشان بدهید و چیزی از گلها نشان ندهید. نهایتا یک گل را هم نشان دهید. برای خالی نبودن عریضه بالاخره وزنه اثر باید به سمت نیکی و عشق و محبت و صفا و صمیمیت و دوری از تنبلی و رشوه خواری و زالوصفتی و ... باشد. رقاصه ها و فاحشه ها و معتادین و دزدها زندگی سیاهی دارند و در سینمای قبل از انقلاب بار سنگین سینمای اجتماعی آنها بودند. خروجی این فیلمهای اجتماعی چه بود؟ الآن هم بهتر از آن نخواهد بود. به آنها فیلم فارسی می گفتند به این ها بگویند روشنفکری، با لفظ بی بی سی و تلویزیون آمریکا و شبکه های ضدانقلاب ماهیت یک فیلم عوض نمی شود.
مصادیقتان از سینمای اجتماعی ایران با این معیارها را نام ببرید؟
جایگاه من این نیست که مصداقی بگویم که کدام فیلم این طور است و این طور نیست. من در مقام تئوریپردازی صحبت میکنم. حتی در مورد خودم هم ادعا نمیکنم که به این تئوری صد در صد پایبند بودهام. اما تئوری انقلاب اسلامی این است که عوض شود حالا اگر در فیلم هایمان این مصادیق هست. پس ما آدم های هستیم که حرف می زنیم و عمل هم می کنیم و اگر در حرف های ما این نیست، باید اصلاح شویم. بیشتر هم البته مقام عمل مهم است. اگر من آمدم و ریشی هم داشتم و ردای هم بر تن کردم و انگشتری داشتم و نمازی داشتم و روزه ای هم گرفتم و شعاری هم دادم. گفتند که این چه آدم مقدسی است اما در آثارم خبری از ادعاهایم نبود، من سینماگر آرمانخواه نیستم و برعکس، اگر آدمی بودم که در ظاهر زیاد مقید و معتقد نبودم هر چند من آن را تایید نمیکنم- اما آثارم آدمها را به سمت تعالی برد، سینماگر متعهدی و آرمانخواهی هستم. در سینمای اجتماعی هم همین طور. هر چیزی که اجتماع را به تعالی برساند حتی اگر سیاه نشان بدهد. سیاه نمایی واقعا گاهی لازم است برای بردن به سمت تعالی بعضی وقتها باید سیاه نمایی شود اما برای رسیدن به آْرمان باید نهایتا امید و نور حضور داشته باشد اینکه می گویند امید بدهید یعنی آدمها را به سمت روشنایی یعنی به سمت نور یعنی به سمت خدا و به سمت خوبی ها رهنمون کنند.
بحث مهم دیگری که در مورد «آرمان» مطرح است تقاطعی است که آرمانها و واقعیتها در جامعه امروز ایران به هم برخورد میکنند. خیلی ها در سینمای اجتماعی ایران معتقدند که خالی شدن سینمای ایران از آرمانها به دلیل برخورد دردناکی است که این آرمانها با واقعیت امروز جامعه ایرانی داشتند.
اگر بین واقعیت و حقیقت تفاوت قائل شویم، آرمانها هیچگاه با حقیقت در تعارض قرار نمیگیرند. ما باید واقعیت را بگوییم اما به حقیقت ایمان داشته باشیم. ما نمی توانیم حقیقت را به بهای واقعیت فروگذار شویم. ممکن است که در ظاهر واقعیت را جوری برای ما ترسیم کنند که آرمانهای ما جایی در این واقعیت نداشته باشند امروز حرفه ای های رسانه می دانند که به راحتی می توانند واقعیت را دگرگون کنند. اما اگر قطبنمای ما را حقیقت شکل دهد دیگر این مشکل برایمان رخ نمیدهد. آرمان هیچگاه متفاوت با حقیقت نیست، من حتی معتقدم که آرمان هیچگاه با واقعیت هم در نمیافتد. به شرطی که واقعیت قلب نشده باشد و ساختگی نباشد. توهم و خیال نباشد. آرمان ها همه به واقعیت می پیوندند اگر به واقعیت نپیوندند خیالاند، پس از اول اصلا آرمان نبوده اند.
علاوه بر اینکه ما معمولا تمام واقعیت را نمیبینیم. یکی از ابزار رسیدن به آرمان من این نیست که جامعه ام فقیر نباشد، اما الان در جامعه فقیر وجود دارد؟ حقیقت ماجرا چیست؟ من باید دست از آرمانم بردارم یا باید ببینیم که چرا این اتفاق افتاده است؟ آیا واقعا مقصر وزیر است؟ رئیس جمهور است؟ انقلاب اسلامی یا نظام است و اگر کمی تزویر رسانه ها را کنار بزنم شاید نظام سلطه باعث شده که این اتفاق بیفتد؟ چه کسی نگذاشته که این جامعه رشد کند؟ ما نصف واقعیت را میبینیم. وقتی تمام واقعیت را بینیم عموما به حقیقت میرسیم.
تعابیری از سینمای آرمان و دینی در ایران به وجود آمده است که به شدت متفاوت است و بعضا موجب سوءتفاهم های دیگری هم شده است. ما فیلم های داریم که به یکسری اخلاقیات عام اشاره می کنند و اثری از معنویت و شرع در آن دیده نمیشود. خیلیها این فیلمها را در دایره سینمای دینی و آرمانی لحاظ میکنند. در مقابل نگاههایی هم داریم که فیلمی آرمانی و حتی دینی را از دایره سینمای دینی خارج میکنند فقط به این دلیل که مثلا عکس رهبری و امام روی دیوار خانه طرف دیده نمیشود. از طرف دیگر به نظر میرسد که نوعی تعارف و رودربایستی درباره آرمانگرایی حتی درباره آرمانگرایان سینمای ایران هم به وجود آمده است. از ترس متهم شدن به شعار متهمشدن به رکگویی و یا قرار گرفتن در یک گروه ودسته خاص آثار اجتماعی سینمای ایران، ماجرا به قدری تقلیل مییابد که عملا چیزی باقی نمیماند.
در مورد بحث کلی آن چیزی که شما می گویید را من قبول ندارم. کسی که از آن اول مقصدش این باشد که با یک آرمان جلو رود آرمانگراییاش را هم از دست نداده باشد تا آخر خواهد رفت. اما یکی که به اسم و عنوان آرمان جلو میآید، مثلا به اسم سینمای دفاع مقدس وارد سینما میشود، همان اوست که آرمانگراییاش را پنهان میکند. میترسد به زبان بیاورد. میترسم متهم شود. او در واقع اعتقادی به این ماجرا ندارد. اصلا توفیقش را ندارد. بگذارید کل سوالتان را اینگونه پاسخ دهم. آرمانگرایی توفیق میخواهد من به مصداق کاری ندارم، اما اگر کسی این توفیق را پیدا نکند خودش را بکشد هم به آن نمی رسد.باور کنید که یکسری از آرمان های ما مقدمات شخصی میخواهد و هر کسی نمی تواند وارد آن شود. هر کسی نمی تواند تفسیر قرآن المیزان را بنویسید. خیلی عالم وجود دارد، اما هر کسی نمی تواند مثل آقای قرائتی شود که نماز را در سراسر کشور این طور گسترده پخش کند. باید یک اخلاصی وجود داشته باشد یک توجهی به بالا و سپس از بالا شود تا این اخلاص که اکسیر همه اعمال هست درانسان به وجود نیاید انسان نمی تواند وارد محدوده آرمان تعالی بخش شود.هر چه قدر که متخصص باشد. فرقی نمیکند، در سینما هم همینطور. این توفیق چیزی نیست که هر کسی داشته باشد. برای همین زور نگوید به آدم ها . دائم نگویید که تو چرا در شعرت مثلا نام علی (ع) نیست چرا در فیلمت نشانی از انقلاب نیست. این حرف ها در شأن بنده هم نیست . فقط ورد زبانم است؛ چون خودم هم دچار عدم توفیق هستم سی سال است داریم تلاش میکنیم می خواهیم خدمتی کنیم که یک اتفاق خوب بیفتد نیست. چرا؟ چون توفیق نداریم. چرا وقتی آوینی حرف می زند و تصویر میگیرد اینجور اثر میگذارد؛ خیلیها از جبهه تصویر گرفتند و فیلم ساختند.یک آدم مخلص راه برود ،گام هایش تأثیر میگذارد نگاهش، کلامش تأثیر می گذارد. ما مخلص نیستیم مشکل ابوالقاسم طالبی به اخلاصش است مشکل چیز دیگری نیست سوژه ها هم نیست. نه خداوند متعال به فیلم های ما احتیاج دارد و نه جمهوری اسلامی و نه انقلاب اسلامی اگر ما فیلم نسازیم سقوط میکند. این توفیق است که کسی برای انقلاب اسلامی کار کند حتی توفیق میخواهد که ضد انقلاب به کسی که در راه انقلاب اسلامی فیلم میسازد فحش بدهند. این توفیق الهی است که بدترین رسانه های وابسته به شیطانی ترین و مخوف ترین و کشنده ترین رژیم ها که میلیونها انسان بیگناه را کشتهاند، چه بر اثر قحطی ها و چه بر اثر در ایجاد بیماری ها و چه در راه انداختن جنگ ها، در هر دو جنگ جهانی و چه در اثر تلاش برای تغییر رژیم ها به آدم ناسزا بگوید. توفیق میخواهد که چنین رژیمهایی علیه شما حرف بزنند. بیبیسی و صدای آمریکا علیه من حرف بزند من توفیق داشتهام. حالا یک عده هم هستند که این حرفها را نمیفهمند و خیال میکنند که توفیق این است که انجا نشانشان دهند و بزرگشان کند و تحسینشان کند. این هم یک نگاه است و تقصیری هم ندارد. توفیق ندارد.
خطکشیهای سفت و سختی امروز میان جامعه سینمایی ما به وجود آمده است. بخشی از این خطکشی متعلق به آدمهایی با آرمانهای شما هستند. مرز دایرهای که شما تعریف میکنید برای خطکشی آدمهایی که به قول شما در سینمای تعالیبخش ما هستند از کجا تا کجاست؟
وحدت ما حول اسلام ناب محمدی (ص) است که رهبرش حضرت سیدعلیآقا است. کس دیگری را کار ندارم. هیچ کس نمی تواند برای ما خط و نشان بکشد. خط را رهبری نشان می هد اسمش هم راهبر است. حالا ممکن است سلایق ما با سینماگران دیگر متفاوت باشد. اشکالی ندارد، احترام همدیگر را داریم، هر کس کار خودش را می کند و هر کس خودش و خدایش می داند که و وظایفش را انجام می دهد یا نه؟ ما وظایف خودمان را انجام می دهیم ما اصلا نباید خیلی به این سمت برویم که همه آدم ها شبیه به هم شوند. اگر خداوند این طور می خواست خب همه را شبیه هم می آفرید. حضرت رهبری به خوبی فضای فرهنگی کشور را با وجود همه تفاوتها و تعارضها مدیریت میکنند. خب انسان یکجاهایی اشتباه هم می کند، یک جایی در یک موضع گیری اشتباه می کند یک جایی جو گیر می شود، یک جایی ... اینها طبیعی است برای هر کسی. ما هم خیلی اشتباه کردیم. اصل موضوع این است که ما همه در کشوری زندگی کنیم به خون کسانی که بدون هیچ خواسته ای و فقط برای خدا رفتند و به شهادت رسیدند تا این زندگی شرافتمندانه باشد.
البته که ما هم مقصریم.خیلی اوقات ما خودمان غفلت می کنیم یا نوع پرداختمان جناحی می شود طوری می شود که هنرمند ما احساس می کند که دیگر اینجا به او توجه نمیشود و آن وقت راضی میشود که به یک نشانی که برای یک آدم اسب سواری است که گردن مسلمانان را می زده دل خوش میکند و نمیبیند که آن کسی که دارد این را تشویق می کند در حقیقت نظام سلطه است و البته که کسی هم پیدا میشود مثل استاد حسین علیزاده که می گوید من به حسین بودن و علیزاده بودنم افتخار می کنم و نمی روم آن نشان را بگیریم. ماجرای ما امروز این است دیگر... .
یکی از سوءتفاهم و به اعتقاد ما انحرافات اساسی این سالها در حوزهای رخ میدهد به نام نقد. به خصوص در سالهای اخیر ما با نقدهایی مواجه شدهایم که اصطلاحا دیگر از دایره نقد خود اثر خارج شدهاند و بر مبنای شناخت شخصیت صاحب اثر، موضعگیریهای مثلا سیاسی او، اثر او را هم نقد کردهاند.
ببیند اصل کلی این است که نقدمان باید منصفانه باشد. بنده من قبول ندارم که در نقد سینمایی، شخصیت آدم ها را نقد کنند. انسان ها با آثارشان متفاوتاند. مثال میزنم واقعا میتوان معتقد بود که «می خواهم زنده بمانم» آقای قادری فیلم خوبی است اما یکسری می گویند چون ایرج قادری آن را ساخته است اصلا نباید نگاهش کرد. باید اثر هنرمند را دید و طبق همان دربارهاش موضعگیری کرد. یک مقدار هم باید از شلوغکردن جلوگیری کرد، شلوغ کردن از هر طرفی که باشد. بگذارید یک مثال دیگر بزنم. آقای جعفر پناهی در سن 57 سالگی به این نتیجه رسیده که جمهوری اسلامی به دردش نمی خورد جای دیگر به دردش می خورد دارد کار خودش را می کند آقای طالبی هم به این نتیجه رسیده که با شیطان دست ندهد آنها شیاطین آدمکش طول تاریخ هستند و من با آدم کش ها در یک جبهه قرار نمیگیرم. آقای پناهی می گوید که خیلی هم خوب هستند و نایس و متمدن. خیلی هم به انسان حال می دهند دمشان هم گرم که از خارج یک نفر می فرستند بیاید اینجا به عنوان ملاقات با رئیس جمهور در فلان سفارت با من شام بخورد جایزه و هدیه بدهد مرا صدر اخبار کند خب آن هم دارد محبت آنها را دارد جبران می کند.
آقای طالبی، مردم ایران خودشان را در سینماها نمیبینند. اکثریت مردم ایران روی پرده سینماها غایبند.
خیلی از سینمای ایران توقع دارید. فیلمهای ما یا آینه اجتماعند یا وضع و حال نویسنده و کارگردان در اجتماع امروز.
همین یکی از دلایل نابودی سینمای ایران نیست؟
چه کسی گفته است سینمای ایران نابود شده، سینمای ایران سرپا است. فیلم و فیلمساز خوب دارد و همچنین فیلم و فیلمساز بد هم دارد مثل سینمای دنیا.
کسی سینما نمیرود آقای طالبی.
رقبای سینما زیاد شدهاند و رقبای پرقدرتی هم هستند، اما این طور نیست که سینما نابود باشد. سینما برپاست، خیلی هم سینمای خوبی در ایران داریم و سینماگران ما هم خوب هستند. شما هم خوب هستید، اگر بگذارید به کارم برسم، دارید مرا از فیلم ساختن باز میدارید. اصلا کی حال دارد این همه مطلب را از آدم کوچکی مثل من بخواند.